اگر بخواهیم به داستان طویله سوزی اشارهای جزئی کنیم، باید بگوییم که نویسنده در داستان کوتاه صوتی «طویله سوزی» درصدد است از حال و روز انسان شناختی ارائه کند. فاکنر داستانش را با شبهمقدمهای شروع میکند و از زمانی سخن میگوید که اَبنر (شخصیت داستان) تحت محاکمه بوده است.
در بخشهای پایانی داستان کوتاه طویله سوزی میشنویم:
«صورتهای فلکی آهسته میچرخیدند و کمی بعد سپیده میزد و خورشید بالا میآمد و او گرسنهاش میشد. ولی این به فردا مربوط میشد و فعلا فقط سردش بود و چارهاش راه رفتن. حالا که راحتتر نفس میکشید، تصمیم گرفت بلند شود و بقیه راهش را برود و بعد فهمید که خوابش برده بود، چون میدید که هوا تقریبا روشن شده و شب تقریبا به پایان رسیده است. از شباویزها هم پیدا بود.»